گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

شد وقت سحر چشم تو تا چند بخواب است

برخیز که هنگام می و گاه شراب است

تا باده ننوشی نرود خوابت از سر

می دفع خمار آمد و می داروی خواب است

آن جام نه جام است که آبی است فسرده

وان باده نه باده است که یاقوت مذاب است

آن لعل نه لعل است که آن چشم خروس است

وان زلف نه زلف است که آن پر غراب است

گوئی که خوری باده و گویم بلی آری

البته خورم این چه سوال و چه جواب است

آنده مخور و دمی بخور و ساعت بشمار

کامشب شب قدر است و دگر روز حساب است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

آبادتر آن سینه که از عشق خراب است

آزادی آن دل که در آن زلف تاب است

کو غمزده ای تا کند از ناله من رقص

کاین نامه من زمزمه چنگ و رباب است

جستم به سؤال آب حیاتی ز لب دوست

[...]

کمال خجندی

بنیاد وجودم ز تو ای دوست خراب است

وین کار خرابی همه از حب شراب است

جانم به عذاب است ز مخموری دوشین

ساقی قدحی ده که در آن عین ثواب است

چون میگذرد عمر سبک رطل گران ده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
حافظ

ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟

خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است

گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست

هر شَربَتِ عَذبَم که دهی، عینِ عذاب است

افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان

[...]

امیرعلیشیر نوایی

در میکده آنرا که به کف جام شراب است

عیبش مکن ار شام و سحر مست و خراب است

برداشتن از می نتواند سر خود را

از باده هوا در سر آن کو چو حباب است

سر رشته کارش کشد آخر به خرابی

[...]

وحشی بافقی

گر شکوه‌ای آمد به زبان بزم شراب است

باید که بشویند ز دل عالم آب است

زینش نتوان سوخت گر از خویش بنالد

آن مرغ که در روغن خود گشته کباب است

ابری برسد روزی و جانش به تن آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه