شد وقت سحر چشم تو تا چند بخواب است
برخیز که هنگام می و گاه شراب است
تا باده ننوشی نرود خوابت از سر
می دفع خمار آمد و می داروی خواب است
آن جام نه جام است که آبی است فسرده
وان باده نه باده است که یاقوت مذاب است
آن لعل نه لعل است که آن چشم خروس است
وان زلف نه زلف است که آن پر غراب است
گوئی که خوری باده و گویم بلی آری
البته خورم این چه سوال و چه جواب است
آنده مخور و دمی بخور و ساعت بشمار
کامشب شب قدر است و دگر روز حساب است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به محبوب خود میگوید که زمان صبح فرا رسیده و دیگر زمان خواب نیست. او میطلبد که محبوب بیدار شود زیرا وقت نوشیدن شراب و لذت بردن از دنیا است. شاعر تأکید میکند که می باید به خواب نرود و از شراب استفاده کند، چرا که این شراب میتواند خمار را دور کند و باعث آرامش خاطر شود. او به زیبایی و جذابیت محبوب اشاره میکند و این زیباییها را با چیزهای دیگر مقایسه میکند. در پایان، شاعر هشدار میدهد که امشب شب قدر است و باید از هر لحظه آن بهره برد.
هوش مصنوعی: صبح نزدیک است و چشم تو هنوز خوابآلود است. بیدار شو، چون زمان نوشیدن و لذت بردن از شراب فرا رسیده است.
هوش مصنوعی: تا وقتی که باده ننوشی، خواب از سرت نمیپرد. میدانی که میتواند خمار را دفع کند و نوشیدنی خوابآور است.
هوش مصنوعی: این جام که در نظر میآید، فقط یک جای خالی است و آبی که در آن است، سرد و بیروح به نظر میرسد. همچنین این نوشیدنی هم آن بادههای دلچسب نیستند، بلکه چیزی شبیه به یاقوتی ذوب شده و بیمزهاند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف زیباییهای شخصیتی میپردازد و میگوید که آن چیزی که به نظر میرسد، واقعاً همان نیست. لعل (جواهر) به زیبایی و درخشش اشاره دارد، اما در اینجا به چشمانی شبیه به چشم مرغ و زلفی که شبیه به پر یک کلاغ است، اشاره میکند. در واقع، شاعر میخواهد بگوید که زیباییها و ویژگیهای ظاهری ممکن است در واقعیت متفاوت باشند و چیزی که به نظر میرسد، نشاندهندهی حقیقت نیست.
هوش مصنوعی: انگار که میگویی آیا شراب مینوشی و من میگویم بله، البته که مینوشم. این چه سوالی است و چه پاسخی است!
هوش مصنوعی: نگران آینده نباش و لحظهای را غنیمت بشمار، زیرا امشب شب قدر است و فردا روز حسابرسی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آبادتر آن سینه که از عشق خراب است
آزادی آن دل که در آن زلف تاب است
کو غمزده ای تا کند از ناله من رقص
کاین نامه من زمزمه چنگ و رباب است
جستم به سؤال آب حیاتی ز لب دوست
[...]
بنیاد وجودم ز تو ای دوست خراب است
وین کار خرابی همه از حب شراب است
جانم به عذاب است ز مخموری دوشین
ساقی قدحی ده که در آن عین ثواب است
چون میگذرد عمر سبک رطل گران ده
[...]
ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است
گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شَربَتِ عَذبَم که دهی، عینِ عذاب است
افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان
[...]
در میکده آنرا که به کف جام شراب است
عیبش مکن ار شام و سحر مست و خراب است
برداشتن از می نتواند سر خود را
از باده هوا در سر آن کو چو حباب است
سر رشته کارش کشد آخر به خرابی
[...]
گر شکوهای آمد به زبان بزم شراب است
باید که بشویند ز دل عالم آب است
زینش نتوان سوخت گر از خویش بنالد
آن مرغ که در روغن خود گشته کباب است
ابری برسد روزی و جانش به تن آید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.