گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

عشق است که اندر دو جهان راه نجات است

بحریست که یک چشمه از آن آب حیات است

بحر است و چه بحر است نه قلزم نه محیط است

شط است و چه شط است نه جیحون نه فرات است

دارای جهان است که بالای جهانست

بیرون ز جهانست که افزون ز جهات است

آبی است که جاری بوهارات و تلال است

روحی است که ساری بجمادات و نبات است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

درویش که از تلخی کام است جگر ریش

خرما چو بکامش برسد حب نبات است

لب تشنه چو در ورطه مرگ از عطش افتاد

آبی که ز مرگش برهاند آب حیات است

واعظ قزوینی

مد نظر، از روی گلت آب حیات است

نخل هوس، از بوس لبت شاخ نبات است!

وفایی مهابادی

ای آن که خطت سبز، لبت آب حیات است

گرد شکرستان مگر این جوی نبات است

زین لب چه تکلم، چه تبسم، همه شیرین

مانا لب شیرین تو صد کوزه نبات است

یارا نرهانم زخم زلف تو دل را

[...]

میرزا حبیب خراسانی

ایخواجه شنیدم که لبت کان نبات است

ایخواجه شنیدم دهنت آب حیات است

ایخواجه شنیدم که بدست کرم تو

از لطف خداوند یکی تازه برات است

ای خواجه شنیدم که در این خرمن نعمت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه