گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

چهر حق را جلوه اندر کعبه و میخانه نیست

گر بود جز در دلی آشفته و دیوانه نیست

ورد صبح و شام زاهد را اثر نبود اگر

هست تاثیری بجز در ناله مستانه نیست

بر در شاهان چه پوئی؟ از گدایان جو مراد

گنج از آبادی چه جوئی؟ جز که در ویرانه نیست

قاف عنقا را همه افسانه و هم و خیال

چند گوئی؟ گفته دانشوران افسانه نیست

یاوه پوئی تابکی از بهر راحت در جهان

راحتی گر هست جز در ساحت میخانه نیست

درد اگر داری برو گام از پی مردان بزن

توشه این ره بجز یک همت مردانه نیست