گنجور

 
اهلی شیرازی

نقد گنج کعبه جایش جز دل ویرانه نیست

حلقه بر در گو مزن زاهد که کس در خانه نیست

در حریم کعبه و بتخانه عاشق محرم است

هرکه با عاشق آشنا شد هیچ جا بیگانه نیست

سربسر احوال ما چون کوهکن جان کندن است

قصه صاحبدلان درد دل است افسانه نیست

همچو مجنون نوغزالی رام من هرگز نشد

چون کنم عقل معاشی با من دیوانه نیست

مست خون خویشتن چون مردم چشم خوردیم

مستی اهل نظر از ساغر و پیمانه نیست

تا سفال درد باشد جام زمزم گو مده

لذتی درمی پرستی نیست تا مردانه نیست

کس چو اهلی شمع من در خون گرم خود نکشت

رقص در آتش زدن جز شیوه پروانه نیست