گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

در ره عشق نامرادی نیست

جنس بازار دل کسادی نیست

بسخنهای زاهد و مفتی

مرو از ره که اعتمادی نیست

بسوی شیخ استناد مکن

شیخ استاد استنادی نیست

خضر وقت است پیر راه و جز او

رهرو انرا دلیل و هادی نیست

بامدادان بعیش و عشرت کوش

عیش جز عیش بامدادی نیست

شیخ پیوسته در معادات است

پیر ما با کسی معادی نیست

گر بخواند بیا و گر راند

بزن این در که بی گشادی نیست

دوش در خواب زد منادی غیب

این نداکش جز او منادی نیست

راز دل با کسی مگوی و مپرس

که بجز خرمی و شادی نیست

رادمردی ز پیر جوکش خوی

غیر مردانگی و رادی نیست