گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

در کوی عشقبازی ننگ است و نام نیست

در بزم جانفشانی سنگ است و جام نیست

یک گام نه بهستی و دیگر به نیستی

کاین ره اگر دراز بود جز دو گام نیست

میکوش تا زهستی زی نیستی رسی

کز نیستی فراز بدان سو مقام نیست

آنسوی شاهراه فنا راه نیست هیچ

اینحرف پخته گیر که سودای خام نیست

جزشید و قید نیست سخنها که گفته اند

بالله که هر چه هست بجز شید و دام نیست

راه سخن عمیق و در گفتگو دراز

وین اسب تند و سرکش ما را لجام نیست

دارم سخن حبیب بسی لیک صد هزار

افسوس از آنکه جای حدیث و کلام نیست

اینحرف سربسر دگران گفته ناتمام

جز گفته خدای کلامی تمام نیست