گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بچنگ دیو اسیرم بدست غول زبون

خدای را مددی ای دلیل راهنمون

شب است و روی زمین تیره و فلک تیره

جهانیان همه اندر بپرده سیه گون

همه زئاثر شیر و همه زلازل غول

نه بانگ مرد و نه صوت جرس در این هامون

هزار شیر و یکی را نمیتوان زنجیر

هزار مار و یکی را نمیتوان افسون