گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

روز ابر و ترشح باران

نه سزد کرد کار هشیاران

می بنه گل بریز و بازبخوان

یار دوشینه با همه یاران

تا نشینند گرد یکدیگر

بر سر خوان باده، میخواران

خادمک را بگو فرو بندد

در بروی همه طلبکاران

نگشاید گر آید آن شیخک

که بود قائد نکوکاران

که سر خر بزرگ گردد اگر

ره کنند آن بزرگ دستاران

خانه ای کین گرو گرد آیند

گردد آن خانه شهر سگساران

نام ایشان نهاده پیر خرد

زشت گردار و خوب گفتاران

شیخ را گو که باده نوشانند

راست گفت و درست کرداران

راه ایشان بپو که زود رسید

هر که رفت از پی سبکباران