گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

روز ابر و ترشح باران

نه سزد کرد کار هشیاران

می بنه گل بریز و بازبخوان

یار دوشینه با همه یاران

تا نشینند گرد یکدیگر

بر سر خوان باده، میخواران

خادمک را بگو فرو بندد

در بروی همه طلبکاران

نگشاید گر آید آن شیخک

که بود قائد نکوکاران

که سر خر بزرگ گردد اگر

ره کنند آن بزرگ دستاران

خانه ای کین گرو گرد آیند

گردد آن خانه شهر سگساران

نام ایشان نهاده پیر خرد

زشت گردار و خوب گفتاران

شیخ را گو که باده نوشانند

راست گفت و درست کرداران

راه ایشان بپو که زود رسید

هر که رفت از پی سبکباران

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

ویحک ای ابر گنهکاران

سنگک و برف باری و باران

ابوالفرج رونی

روی چون حاصل نکوکاران

زلف چون نامه گنهکاران

غمزه مانند آرزوی مضر

در کمینگاه طبع بیماران

خیره اندر کرشمه چشمش

[...]

سنایی

منم آن مفلسی که کیسهٔ من

ندهد شادیی به طراران

سیم در دست من نگیرد جای

چون خرد در دماغ می خواران

مستی از صحبتم بپرهیزد

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حمیدالدین بلخی

از پی رغبت خریداران

در تو معلوم طبل عطّاران

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه