ما بیخودان مست که رند و قلندریم
در آب ماهییم و در آتش سمندریم
خسرو مکانتیم و بظاهر نیازمند
درویش صورتیم و بمعنی توانگریم
مفروش خواجه کبرو تعنت بما که ما
ملک جهان بیک خم ابرو نمیخریم
با عشق زنده ایم و با خلاق مرده ایم
با دوست بنده ایم و بآفاق سروریم
خجلت بریم بس ببر پیر میفروش
فصل بهار اگر عوض باده، غم خوریم
در خاوریم بی کس و تنها چو آفتاب
الحق که ماه نخشب و خورشید خاوریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به نوعی بینش عرفانی و فلسفی خود اشاره میکند. او به حالت مستی و بیخود بودن اشاره میکند و توضیح میدهد که در دنیایی مادی زندگی میکند ولی به معنویت و عشق دست یافته است. با اینکه به نظر نیازمند و درویش میآید، در حقیقت در دل خود غنای روحی و معنوی دارد. او از ارزشهای ظاهری دنیا میگذرد و عشق را بر هر چیز دیگری ترجیح میدهد. همچنین او به تنهایی و بیکسی خود در این دنیا اشاره میکند و خود را مانند خورشید و ماه توصیف میکند که در خاور وجود دارد و از نور و روشنی برخوردار است. در نهایت، شاعر به حال و هوا و احساسات خود نسبت به زندگی و عشق میپردازد.
هوش مصنوعی: ما انسانهایی هستیم که به خاطر بیخبری و حالتی سرمست، همچون افرادی با شور و شوق زندگی میکنیم؛ در حالی که در چنگال مشکلات و چشمهی زندگی غوطهوریم، اما همچنان با روحیهای پرشور و آتشین به جلو میرویم.
هوش مصنوعی: ما در ظاهر به نظر میرسیم که نیازمند و فقیر هستیم، اما از نظر معنوی و در عمق وجود، ثروتمند و قدرتمندیم.
هوش مصنوعی: خواجه، از غرور و بزرگمنشیات دست بردار و ما را به خاطر داشتههایمان تحقیر نکن، زیرا ما دنیا را به هیچ چیز، حتی به یک ابروی شکستگی نمیفروشیم.
هوش مصنوعی: ما با عشق زندگی میکنیم و در خلاقیت، بیجان هستیم. با دوستی همراهیم و در دنیا شادی و سرور را تجربه میکنیم.
هوش مصنوعی: با شرمساری میرویم تا از پیر میفروش در فصل بهار افشا کنیم که اگر به جای شراب، غم و اندوه بخوریم، چه عواقبی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: ما در سمت شرق، در حالتی بیکس و تنها مانند آفتابی در آسمان هستیم، در حالی که حقیقتاً مانند ماه تاریک و سرد هستیم؛ ما فقط روشنایی داریم و در درونمان شاید تاریکیها را حس میکنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا کجا شدی که ز بهر تو غم خوریم
هر ساعت از غمان تو آشفته دلتریم
لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری
ما در غم فراق تو مجنون دیگریم
ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست
[...]
برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم
بزم شهنشهست نه ما باده می خریم
بحری است شهریار و شرابی است خوشگوار
درده شراب لعل ببین ما چه گوهریم
خورشید جام نور چو برریخت بر زمین
[...]
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
[...]
دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم
وقتست کز وصال تو جانی بپروریم
نهنه، چه جای وصل؟ که ما را ز روزگار
این مایه بس که: یاد تو در خاطر آوریم
آن چتر سلطنت، که تو در سر کشیدهای
[...]
بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم
در باغ وصل از گل روی تو برخوریم
باشد اسیر چشم گدایان پادشاه
بردار پرده تا که رخت سیر بنگریم
کوری دیده گو بشکن حور پای ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.