گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بخاطر از کسی باری ندارم

بعالم با کسی کاری ندارم

در این گلشن که نزهتگاه جان است

تعلق با گل و خاری ندارم

نباشد قصد آزارم کسی را

که با کس قصد آزاری ندارم

بجز نزهتگه جان و دل خویش

هوای سیر گلزاری ندارم

مرا چون جز خرابی مقصدی نیست

دگر حاجت بمعماری ندارم

نهفته نیست در جیبم زر و سیم

که بیم از دزد و طراری ندارم

کند عیبم برندی شیخ و زاهد

من از عیبی چنین، عاری ندارم

نه در مسجد پذیرندم نه در دیر

که تسبیحی و زناری ندارم

نشان از شید شیخ و زرق زاهد

بغیر از دلق و دستاری ندارم

که در دست از متاع خر فروشان

بجز پالان و افساری ندارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

نگارا جز تو دلداری ندارم

بجز تو در جهان یاری ندارم

بجز بازار وسواس تو در دل

به جان تو که بازاری ندارم

اگرچه خاطرم آزردهٔ تست

[...]

نظامی

جگر خور کز تو به یاری ندارم

ز تو خوشتر جگرخواری ندارم

مجد همگر

دلم خون گشت و دلداری ندارم

غمم خون خورد و غمخواری ندارم

گرانبارم ز خود وز خلق کس نیست

کزو بر جان و دل باری ندارم

گلی نشکفت در گلزار گیتی

[...]

جهان ملک خاتون

به عالم غیر تو یاری ندارم

بجز عشق رخت کاری ندارم

تو را گر هست بر جایم بسی یار

به جانت من کسی باری ندارم

به کوی تو سگان را هست باری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه