گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

افتد که شبی از کف تو جام ستانیم

چون مست شویم از لب تو کام ستانیم

چون بوسه دهد لعل لب تو بلب جام

ما بوسه لعلت ز لب جام ستانیم

گویند که هرگز نشود بوسه به پیغام

ما بوسه از این گونه به پیغام ستانیم

چون نوبت مستی شود و عربده جوئی

صد بوسه ز لعل تو بابرام ستانیم

تو مست فرو افتی و ما از لب و چشمت

مستانه همی پسته و بادام ستانیم

چندانکه دهی دفع و کنی منع و زنی مشت

بوس از لب لعل تو بدشنام ستانیم

کامی که بهشیاری از او نام نشاید

بردن، گه مستی چو شوی رام، ستانیم

ای ترک اگر زلف تو افتد بکف ما

داد از ستم گردش ایام ستانیم