گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

چنان دیوانه و بیهوش و مستم

که از مستی نمیدانم که هستم

تو پیمودی قدح عذرم درست است

اگر می خوردم و ساغر شکستم

چو موج افتان و خیزان میروم مست

ولی بحرم اگر در خود نشستم

چو گردم گرد صحرا، لیک اگر باد

نشیند از سرم، چون خاک پستم

چو تیرم بر هدف خواهم نشستن

گر از دست کمانداران بجستم

چو ماهی میدوم با سر سوی بحر

گر این صیاد بگذارد ز شستم

ز بام خود بدام خود فتادم

گر از قید خودی جستم، برستم

خدا را ای خداوندان رحمت

که من دیوانه و حیران و مستم

ندارد قوت برخاستن پای

بده ای راهرو دستی بدستم

تو بگشا کز ره بیدانشی من

بدست خویش پای خویش بستم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

مو آن دل داده یکتا پرستم

که جام شرک و خود بینی شکستم

منم طاهر که در بزم محبت

محمد را کمینه چاکرستم

عطار

درآمد دوش ترک نیم مستم

به ترکی برد دین و دل ز دستم

دلم برخاست دینم رفت از دست

کنون من بی دل و بی دین نشستم

چو آتش شیشه‌ای می پیشم آورد

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

چه دیدم خواب شب کامروز مستم

چو مجنونان ز بند عقل جستم

به بیداری مگر من خواب بینم

که خوابم نیست تا این درد هستم

مگر من صورت عشق حقیقی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه