گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

هر چه آید ز رنج و راحت پیش

نسپارم بدرد و غم دل خویش

نروم زیر بار منت خلق

هر که هست از توانگر و درویش

دل کس را نمی برم از جای

وقت کس را نمی دهم تشویش

نپسندم بزیر چرخ کبود

خاطر هیچکس نژند و پریش

دشمن و دوست کافر و مسلم

هر که باشد نخواهمش دلریش

با همه همگنانم از دل و جان

هم دم خیر خواه و نیک اندیش

چون بدانم که مردم آزاری

نیک نبود بهیچ ملت و کیش

نپسندم بگاه محنت و رنج

رنج بیگانه را و راحت خویش

نعمت و مال و دانش و اقبال

داده ایزد ز همگنانم بیش

گنج بی رنج و جود بی منت

نوش بی نیش و عیش بی تشویش

مزرعی سبز و بوستانی نغز

ساحت کشت زار و سایه خویش

از گرانان یاوه گو به کران

بهتر از صد هزار عرش عریش