گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

هر چه آید ز رنج و راحت پیش

نسپارم بدرد و غم دل خویش

نروم زیر بار منت خلق

هر که هست از توانگر و درویش

دل کس را نمی برم از جای

وقت کس را نمی دهم تشویش

نپسندم بزیر چرخ کبود

خاطر هیچکس نژند و پریش

دشمن و دوست کافر و مسلم

هر که باشد نخواهمش دلریش

با همه همگنانم از دل و جان

هم دم خیر خواه و نیک اندیش

چون بدانم که مردم آزاری

نیک نبود بهیچ ملت و کیش

نپسندم بگاه محنت و رنج

رنج بیگانه را و راحت خویش

نعمت و مال و دانش و اقبال

داده ایزد ز همگنانم بیش

گنج بی رنج و جود بی منت

نوش بی نیش و عیش بی تشویش

مزرعی سبز و بوستانی نغز

ساحت کشت زار و سایه خویش

از گرانان یاوه گو به کران

بهتر از صد هزار عرش عریش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

کاروان شهید رفت از پیش

وآن ما رفته گیر و می‌اندیش

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

توشهٔ جان خویش ازو بربای

[...]

انوری

دوش در ره نگارم آمد پیش

آن به خوبی ز ماه گردون بیش

گشته از روی و زلف خونخوارش

خاک گلرنگ و باد مشک پریش

چون مرا دید ساعتی از دور

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه