هر چه آید ز رنج و راحت پیش
نسپارم بدرد و غم دل خویش
نروم زیر بار منت خلق
هر که هست از توانگر و درویش
دل کس را نمی برم از جای
وقت کس را نمی دهم تشویش
نپسندم بزیر چرخ کبود
خاطر هیچکس نژند و پریش
دشمن و دوست کافر و مسلم
هر که باشد نخواهمش دلریش
با همه همگنانم از دل و جان
هم دم خیر خواه و نیک اندیش
چون بدانم که مردم آزاری
نیک نبود بهیچ ملت و کیش
نپسندم بگاه محنت و رنج
رنج بیگانه را و راحت خویش
نعمت و مال و دانش و اقبال
داده ایزد ز همگنانم بیش
گنج بی رنج و جود بی منت
نوش بی نیش و عیش بی تشویش
مزرعی سبز و بوستانی نغز
ساحت کشت زار و سایه خویش
از گرانان یاوه گو به کران
بهتر از صد هزار عرش عریش