گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

تو خواجه‌ای و منت چون غلامِ حلقه‌به‌گوش

بگیر گوش و به هر کس بخواهی‌ام بفروش

شود شبی که چو بختم ز در درآیی و من

چو جان به بر کشمت یا چو جامه در آغوش؟

هر آنچه تلخ بگویی از آن لب شیرین

لطیف و عذب بود، خواه نیش و خواهی نوش

به جان دوست که رنجش ز دوستان نه سزاست

بکش به صلح مرا، در طریق جنگ مکوش

لب تو لعل تو گفته حبیب گهر

سزا بود که چنین گوهری کنی در گوش