گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

حلقه بر هر در زدم دیدم در میخانه بود

در کفم هر سبحه کافتاد از گل پیمانه بود

جلوه گر از چهره پیر مغان دیدم عیان

نقش هر صورت که اندر کعبه و بتخانه بود

پرتوی از نقطه دانش در این بیدانشان

یک حقیقت دیدم و چندین هزار افسانه بود

چون فنای عاشقانرا شاه جان پروانه داد

سوخت صد پروانه و یک شمع را پروانه بود

عقل کل کش ساده دیدم با دو صد نقش و نگار

شور سودا و جنون از یک دل دیوانه بود

صد هزاران ساز و در هر یک نوائی مختلف

چون نهادم گوش جان یک ناله مستانه بود