گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

قاصد آمد سحرگه از بغداد

خبر خوشدلی بیاران داد

وقت عشرت رسید و آخر شد

ذکر تسبیح و خواندن او راد

سر مستان رسید باز از راه

بکف او کلید گنج مراد

اول از روی فیض و رحمت عام

در میخانه امید گشاد

باده آورد و سفره ای گسترد

چنگ و عود و سبو و جام نهاد

گفت با خوب و زشت و خرد و بزرگ

همه از بد سرشت و نیک نهاد

که بیائید سوی درگه دوست

با دل پر امید و خاطر شاد

خم پر از باده گلشن آماده

کرم پیر میفروش زیاد

چه عجب خانه ایست میخانه

که همیشه ز باده باد آباد

هر که آمد بسوی این درگاه

یافت مقصود و برگرفت مراد

شاه عالم شد آنکه بر این در

سر افتادگی بخاک نهاد

هر که همراه ماست بسم الله

ما که رفتیم هر چه بادا باد

تو مگوزاد و توشه همره نیست

لطف او توشه، همت او زاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعدموی غالیه‌بوی

[...]

فرخی سیستانی

هر که بود از یمین دولت شاد

دل بمهر جمال ملت داد

هر که او حق نعمتش بشناخت

میر مارا نوید خدمت داد

طاعت آن ملک بجا آورد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ابوالفضل بیهقی

پادشاهی برفت پاک سرشت‌

پادشاهی نشست حورنژاد

از برفته‌ همه جهان غمگین‌

وز نشسته‌ همه جهان دلشاد

گر چراغی ز پیشِ ما برداشت‌

[...]

مسعود سعد سلمان

روزگاریست سخت بی فریاد

کس گرفتار روزگار مباد

شیر بینم شده متابع رنگ

باز بینم شده مسخر خاد

نه به جز سوسن ایچ آزادست

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه