گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

قاصد آمد سحرگه از بغداد

خبر خوشدلی بیاران داد

وقت عشرت رسید و آخر شد

ذکر تسبیح و خواندن او راد

سر مستان رسید باز از راه

بکف او کلید گنج مراد

اول از روی فیض و رحمت عام

در میخانه امید گشاد

باده آورد و سفره ای گسترد

چنگ و عود و سبو و جام نهاد

گفت با خوب و زشت و خرد و بزرگ

همه از بد سرشت و نیک نهاد

که بیائید سوی درگه دوست

با دل پر امید و خاطر شاد

خم پر از باده گلشن آماده

کرم پیر میفروش زیاد

چه عجب خانه ایست میخانه

که همیشه ز باده باد آباد

هر که آمد بسوی این درگاه

یافت مقصود و برگرفت مراد

شاه عالم شد آنکه بر این در

سر افتادگی بخاک نهاد

هر که همراه ماست بسم الله

ما که رفتیم هر چه بادا باد

تو مگوزاد و توشه همره نیست

لطف او توشه، همت او زاد