قاصد آمد سحرگه از بغداد
خبر خوشدلی بیاران داد
وقت عشرت رسید و آخر شد
ذکر تسبیح و خواندن او راد
سر مستان رسید باز از راه
بکف او کلید گنج مراد
اول از روی فیض و رحمت عام
در میخانه امید گشاد
باده آورد و سفره ای گسترد
چنگ و عود و سبو و جام نهاد
گفت با خوب و زشت و خرد و بزرگ
همه از بد سرشت و نیک نهاد
که بیائید سوی درگه دوست
با دل پر امید و خاطر شاد
خم پر از باده گلشن آماده
کرم پیر میفروش زیاد
چه عجب خانه ایست میخانه
که همیشه ز باده باد آباد
هر که آمد بسوی این درگاه
یافت مقصود و برگرفت مراد
شاه عالم شد آنکه بر این در
سر افتادگی بخاک نهاد
هر که همراه ماست بسم الله
ما که رفتیم هر چه بادا باد
تو مگوزاد و توشه همره نیست
لطف او توشه، همت او زاد