شیخنا خیزو برون آی ز خود گامی چند
جستجوئی کن و ازهم بگسل دامی چند
دفتر معرفت شیخ سراسر خواندم
نامه ای بود سیه روی و پر از نامی چند
چند گوئی سخن از دیر و حرم، شیخ و کشیش
خود پرستی دو سه وابسته او هامی چند
چکنم با که توان گفت که آندولت خاص
رفت از دست من از سرزنش عامی چند
کودکانیم و ببازی زده خود را که بریم
از لب و چشم بتان پسته و بادامی چند
محرمی نیست و گر هست همان باد صبا است
که رساند بسر زلف تو پیغامی چند
بسر سبز تو ای سرو که چون خاک شوم
برسر خاک من از لطف بنه گامی چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی خواستار بیرون آمدن از خود و جستجوی حقیقت است. شاعر از شیخ خیزو میخواهد که از خود بیرون بیاید و چند قدمی پیش برود. او به مطالعه دفتر معرفت اشاره میکند و از وضعیت ناخوشایند آن نام میبرد. همچنین به خودپرستی و وابستگیهای شیخ و پیروانش اشاره میکند. شاعر در نهایت احساس گمگشتگی و کودکانه بودن خود را بیان میکند و از فراق معشوق و نبود محرم در دلش مینالد. او در آرزوی برقراری ارتباط با محبوبش است و میخواهد در زمین عشق و محبت جایی داشته باشد.
هوش مصنوعی: ای شیخ، برخیز و از خود بیرون بیا. چند قدم بردار و به جستجو بپرداز، و چند دامن از دنیا بگسل.
هوش مصنوعی: کتاب شناخت و معرفت پیرمرد را کاملاً مطالعه کردم، که نامهای بود تاریک و پر از اسامی مختلف.
هوش مصنوعی: چقدر در مورد مکانهای مذهبی و رهبران دینی مانند شیخ و کشیش صحبت میکنی، در حالی که خودپرستی و وابستگیهای آنها بیشتر از هر چیزی خود را نشان میدهد؟
هوش مصنوعی: چه کار کنم و با کدام شخص میتوانم بگویم که آن عشق خاص از دستم رفت و از سرزنشهای مردم عادی رنج میبرم؟
هوش مصنوعی: ما هنوز کودکی بیش نیستیم و به آنچه که خودمان را به آن سرگرم کردهایم، مشغولیم. میخواهیم از نزدیکی و زیبایی معشوقهایمان لذت ببریم و چند دانه پسته و بادام برداشت کنیم.
هوش مصنوعی: کسی در اینجا نیست و اگر هم کسی وجود دارد، فقط باد صباست که چند پیام به گیسوی تو میآورد.
هوش مصنوعی: ای سرو جوان، تو با زیباییات مانند خاک، وقتی که من به خاک خواهم رفت، از محبت خود چند قدمی بر سر خاک من بگذار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساقیا باز خرابیم بده جامی چند
پختهای چند فرو ریز به ما خامی چند
صوفی و گوشهٔ محراب و نکونامی و زرق
ما و میخانه و دردی کش و بدنامی چند
باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد
[...]
حَسْبِ حالی نَنِوشتی و شد ایّامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟
ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند
چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
[...]
به علی رغم عدو باز زدم جامی چند
توبه بشکستم و وارستم از این خامی چند
منم و رندی و خاصان سراپردهٔ عشق
فارغ از سرزنش عام کالانعامی چند
فرصت از دست مده زلف نگاری به کف آر
[...]
منم امروز حریف قدح آشامی چند
چهره رنگین چو گل از باده گل اندامی چند
بهر ساقیگری و مطربی و قوالی
کرده آرام دل خویش دلارامی چند
وادی قدس بود کوی مغان باد سرم
[...]
نیم بسمل شدم از غمزه خودکامی چند
در دل آرام ندارم ز دلارامی چند
عقل، بسیار به هشیاری خود مغرور است
ساقیا خیز و بده ازپی هم جامی چند
با همه بیگنهی خوشدلم از بسمل خویش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.