گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

شیخنا افتان و خیزان بر در میخانه بود

نیمه ای هشیار و یک نیم دگر مستانه بود

سبحه تزویر شیخ شهر را کردم شمار

باطن او دام بود و ظاهر آن دانه بود

دزدی از دیوار آمد نیمه شب اندر سرای

چون چراغ افروختم دیدم که صاحبخانه بود

راز ما در دل نهان از دیده صورت پرست

شد از آن معنی که گنجی بود و در ویرانه بود

شخص انسان شد در امکان محرم اسرار عشق

کاندر این ویرانه یک گنج و یکی دیوانه بود