گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

در ازل باده کشان چون گل پیمانه زدند

ماند یک قبضه، از آن سبحه صد دانه زدند

دل دیوانه عشاق چو شد خانه راز

قفلی از عقل و خرد بر در این خانه زدند

سخت حیرانم از این قصه که صاحب نظران

تهمت عقل چرا بر من دیوانه زدند

دم ز اسرار حقیقت چو نشایست زدن

پرده‌ای بر سخن از قصه و افسانه زدند

یک نوا بود گهی از لب منصور و گه از

نخله طور و گه از استن حنانه زدند

گه ز سیمرغ و گه از قاف سرودند سخن

گاهی از شمع مثل، گاه ز پروانه زدند

این همه بُعد مسافت ز ازل تا به ابد

یک قدم بود که با همت مردانه زدند

مسند خواجگی از دست نهادند ز شوق

پشت پا بر سر و بر افسر شاهانه زدند

دولت پیر مغان بود که نوبت‌گه او

گاه در کعبه گهی بر در میخانه زدند

کاروانهای عجب با دف و ناقوس طلب

جرس از ساحت چین تا در فرغانه زدند

خیمه سلطنتش را که نگنجید به عرش

در فضای دلی آشفته و ویرانه زدند

گاه از آن چهره مثلها به رخ لاله و گل

گاه از آن طره سخنها به لب شانه زدند

به خیال لب میگون تو در بزم طرب

چه سخنهای عجب کز لب پیمانه زدند

رمزی از زلف تو و نکته‌ای از خال تو بود

این مثلها که گه از دام و گه از دانه زدند

این سخنها که غریب است به گوش دو جهان

ناله‌ها بود که عشاق غریبانه زدند

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
ناصر بخارایی

دوش مرغان چمن نعرهٔ مستانه زدند

آتشی در دل شوریدهٔ دیوانه زدند

زاهدان خیمهٔ عشرت سوی میخانه زدند

خیز کز باد صبا زلف سمن شانه زدند

حافظ

دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند

گِلِ آدم بسرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت

با منِ راه‌نشین، بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید

[...]

قاسم انوار

عاشقان را چو صلا جانب می خانه زدند

آتشی بود که اندر دل دیوانه زدند

در تمنای تو عشاق ز پای افتاده

مست گشتند و ز مستی کف مستانه زدند

عکس ساقی چو درین باده صافی افتاد

[...]

جامی

صبحدم دردکشان نقب به میخانه زدند

بوسه بر یاد لبت بر لب پیمانه زدند

زاهدان سبحه به کف عازم آن بزم شدند

رقم نقل چو بر سبحه صد دانه زدند

صوفیان را دهن از ورد سحر بربستند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

صبح رندان صبوحی در میخانه زدند

در خرابات مغان ساغر مستانه زدند

می رنگین به خم عشق که بد مالامال

دوره کرده قدح و جام به پیمانه زدند

رازهایی که شنیدن نتوانست ملک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه