گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

گفتم از لعل لبت یک بوسه، گفت آری شود

لیک با صد خواری و زاری بدشواری شود

گفتمش بوسیدم از مستی لبت صد بار، گفت

هر چه در مستی شود آخر بهشیاری شود

گفتمش در خواب دیدم در بری دوشینه، گفت

بختت ار بیدار گردد هم ببیداری شود

گفتم از جور خیالت خانه دل شد خراب

گفت چون گردد خراب اینخانه معماری شود

گفتمش بی زر شدم بیزار گشت از من دلت

گفت آری بیزری اسباب بیزاری شود

گفتمش تا کی جفا کاری و خونخواری و جور

گفت شاید نوبتی هم وقت دلداری شود

گفتمش چندین گره بر طره مشکین مزن

گفت تا دلهای بیسامان نگهدای شود

گفتم از جان چون توان بگسیخت دل در پای دوست

گفت دشوار است و سخت اما بناچاری شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عرفی

کی دلم شاد از می ناب و نوای نی شود

آن که از غم شاد گردد، شاد ازین ها کی شود

هر که را سیماب غفلت ریخت آسایش به گوش

کی دلش را چشم باز از نعرهٔ یا حی شود

گر دو رهرو متفق گردند در راه خطر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه