گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

موج زد اشکی و ما را آب برد

نرگس مست شما را خواب برد

چشم پر خوابت مرا بیخواب کرد

زلف پر تابت مرا از تاب برد

تا رخ خوبت به گلشن جلوه کرد

از رخ گل رنگ و تاب و آب برد

چشم جادویت چه فتنه ساز کرد

که قرار از خاطر احباب برد

طاق ابروی تو در وقت نماز

شیخ را از مسجد و محراب برد

مطرب امشب تا چه بر زه ساز کرد

که دل و جان از همه اصحاب برد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

چون بیامد سر بسوی آب برد

تا که دم زد گاو را سیلاب برد

اوحدی

روی خود بنمود و هوش از ما ببرد

طاقت و هوش از تن شیدا ببرد

دل شکیب از روی خوب او نداشت

زان میان بگذاشتیمش تا ببرد

روی او چون دید نقش ما و من

[...]

ملا احمد نراقی

سود فرمان از دو چشمش خواب برد

غفلت و اهمالش از دل تاب برد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه