گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

موج زد اشکی و ما را آب برد

نرگس مست شما را خواب برد

چشم پر خوابت مرا بیخواب کرد

زلف پر تابت مرا از تاب برد

تارخ خوبت بگلشن جلوه کرد

از رخ گل رنگ و تاب و آب برد

چشم جادویت چه فتنه ساز کرد

که قرار از خاطر احباب برد

طاق ابروی تو در وقت نماز

شیخ را از مسجد و محراب برد

مطرب امشب تا چه برزه ساز کرد

که دل و جان از همه اصحاب برد