گنجور

 
ملا احمد نراقی

آن یکی می‌بود در شهری امیر

اهل آن شهرش همه فرمان پذیر

روز و شب در امر و نهیش اشتغال

کوس مالامالش از ضیق نعال

امر او نافذ چو سلطان ارسلان

حکم او قاطع چو تیغ ایلخان

روزگاری اندر آنجا حکمران

حکم او بر پیر و بر برنا روان

از حکومت عاقبت معزول شد

بود آکل بعد از آن ماکول شد

خاست از ایوان و در محراب شد

آتش سوزنده بود و آب شد

دست زد در دامن ورد و دعا

روز و شب در توبه از ظلم و خطا

در عمل عامل یزید ثانی است

عزل چون شد زاهد گیلانی است

مرشدی گر آدم چابک اثر

من ندیده‌ستم ز عزل استادتر

حاکم منصوب زهر ارقم است

چون شود معزول موم و مرهم است

حاکم معزول نور دیده‌هاست

هر فقیری را رفیق و آشناست

میر معزول آنچه اوراد و دعا

خواند اندر مسجد و محرابها

هیچ سودی ورد روز و شب نکرد

بازگشتی سوی او منصب نکرد

سوی فرمان از دو چشمش خواب برد

عُطلُت و اهمالش از دل تاب برد

مَبرَزی اندر میان آن شهر داشت

هرکس آنجا از تقاضا بهر داشت

رفت امیر و بر در مَبرَز نشست

سی چهل ابریق گل آورد دست

چید آنها را به صد برگ و نوا

شد امیر مَبرَز فرمان روا

هرکه ابریقی ز جا برداشتی

او لوای امر و نهی انباشتی

این یکی بگذار و بردار آن دگر

آن دگر برداشت زآن هم رهگذر

هین مرو زین راه و از آن راه رو

نشکنی ابریق از آن غافل مشو

ای در این مَبرَز تو آن ابریق‌دار

دست از این ابریق و این مَبرَز بدار

رو به شهر خویش آنجا شاه باش

صاحب تاج و نگین و گاه باش

گر همی خواهی بزرگی رو دلیر

کشوری بگشا و اقلیمی بگیر

چون که اقلیمی گرفتی بیدرنگ

بهر اقلیم دگر بستان بدنگ

این شهان را بین که با این روز تنگ

شیشهٔ دورانشان در دست سنگ

نی شهان بل کودکان نِیْ سوار

نی شهان بل افجگان کشتزار

تا زمانی غایتش ده یا که بیست

بلکه آنهم جز گمان و وهم نیست

می‌نیابند از جهانگیری ستوه

سر به کف بگرفته اندر دشت و کوه

ای تو را صد ملک جاویدان به راه

وی مکلل بهر تو دیهیم و گاه

ای کلید ملک جان در مشت تو

خاتم جم در کهین انگشت تو

از چه حیرانی چنین و سر به پیش

همچو طفلان ریده‌ای در زیر خویش

دست و پای خود چرا گم کرده‌ای

تو مگر تاتوله یا مِیْ خورده‌ای

یا تورا جادوگری از راه برد

یا چو هاروتت کسی در چاه برد

ورنه برخیز و قدم در راه نه

یک قدم اندر سفیر چاه نه

رنج بالله یک دو روزی بیش نیست

راه چندانی تو را در پیش نیست

راه نزدیکست و مقصد بس بزرگ

یوسف اینجا و تو هم‌آغوش گرگ

گر به چشمت راه دور آید ولی

چشم تا بر هم زنی در منزلی

در ورای منزلت هم منزل است

وه چه منزل گلشن جان و دل است

همچنین هر منزلی را در قفا

منزلست و معدن نور و صفا

وه چه منزل کشور ملک ابد

روشن از نور خداوند احد

ای برادر ساعتی هشیار شو

طالب آن عالم انوار شو

تا رسانندت به جایی کز بیان

هست بیرون وز عقل نکته‌دان

همچو آن مؤمن که شد زآغوش حور

تا لب سرچشمهٔ دریای نور

 
 
 
گلها برای اندروید