میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۵

گفت زاهد ز عمر و عمار است

قول شاهد ز خمر و خمار است

گوش این بر نوای تسبیح است

گوش آن بر صدای مزمار است

تا نگوئی کز این دو راه کدام

راه نزدیک سوی دادار است

هر یکی را به رشته‌ای بستند

اینت تسبیح و آنت زنّار است

خودپرستی و حق‌پرستی را

ای خردمند فرق بسیار است

سخت آسان شود به لطف خدا

راه حق گر چه سخت دشوار است

ره نیارد به سوی حضرت حق

برد هر کس که مردم آزار است

تو ز خلق خدای اگر بیزار

باشی از تو خدای بیزار است

دل به دست آر تا بزرگ شوی

که بزرگی نه زانِ دستار است

شیخ مردم فریب با دستار

چون ستور گسسته افسار است

عالم بی‌عمل به نص کتاب

خر بود کش به دوش اسفار است

کار خر روز و شب به نادانی

حمل اسفار و طی اسفار است

بس که او زار خویش با دگران

می‌کشد روز و شب گرانبار است

بندهٔ پیر میفروشان باش

که هماره درست کردار است

شیخ را خون مالک دینار

کم بهاتر ز عشر دینار است

دین به دینار می‌فروشد و خلق

به گمان‌شان که مرد دیندار است

مرد دیندار کیست آن کس کاو

خوب کردار و راست گفتار است