گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عبدالقادر گیلانی

تعالی الله چه حسنست این که چون برقع براندازد

اگرباشد دل از آهن که همچون موم بگدازد

همه خوبان به حسن خویش می نازند

چنان باشد که حسن او به روی خوب می نازد

بود رسم پری رویان که با دیوانگان سازند

شدم دیوانه آن تندخو یاری که او با من نمی سازد

مکن ای مدّعی عیبم اگر نالم جدا از یار

که من در هجر می سازم و لیکن دل نمی سازد

کجا پروا کند محیی که در عالم بود عاری

چنان مشغول کار است او که با خود هم نپردازد

 
 
 
قطران تبریزی

ستوده شاه شدادی که دولت زو سر افرازد

گزیده میر بهرامی که ملکت زو همی نازد

نبرده بوالحسن کاحسان ز گیتی باد دلش سازد

علی کز همت عالی بگردون بر همی تازد

هزاران خیل جنگی را بیک کوشش براندازد

[...]

ابوالفرج رونی

سوار صبحدم هر روز کز مشرق برون تازد

سپر برگیرد و شمشیر و با من جنگ آغازد

به خون حنجرم خنجر بیالاید سحرگاهی

به قصد خون به بالین هنرمندی دگر تازد

از آن دونی که گردون راست اندر نام و در همت

[...]

جامی

چنین کان ترک عاشق‌کش به حسن خویش می‌نازد

سزد کز غایت حشمت به حال من نپردازد

به راهش خاکم ای دیده بزن بر آتشم آبی

که ترسم توسنش را ز آتش دل نعل بگدازد

عجب تند است رخش او که گردش درنمی‌یابد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
بابافغانی

گر آن خورشید روزی بر سر من سایه اندازد

رقیبش همچو ابری آید و روزم سیه سازد

گرفتارم بدست نازنینی کز هوای خود

مرا چون زارتر بیند بخوبی بیشتر نازد

چنان خوبی که گر آیی میان مجلس خوبان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بابافغانی
طغرل احراری

شهاب‌آسا نگاهم از سپهر دیده می‌تازد

تماشا در بساط عارضش شطرنج می‌بازد

الا شاهی که فرزین‌وَش رقیب کج به او همدم

مرا او بی‌گنه از راستی رخ‌مات می‌سازد

همین بار غمش عمریست همچون فیل بر دوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه