تعالی الله چه حسنست این که چون برقع براندازد
اگرباشد دل از آهن که همچون موم بگدازد
همه خوبان به حسن خویش می نازند
چنان باشد که حسن او به روی خوب می نازد
بود رسم پری رویان که با دیوانگان سازند
شدم دیوانه آن تندخو یاری که او با من نمی سازد
مکن ای مدّعی عیبم اگر نالم جدا از یار
که من در هجر می سازم و لیکن دل نمی سازد
کجا پروا کند محیی که در عالم بود عاری
چنان مشغول کار است او که با خود هم نپردازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و قدرت خداوند اشاره دارد و میگوید که اگر دل انسان نرم و لطیف باشد، میتواند به او نزدیک شود. همچنین به نکتهای درباره دوستی و عشق اشاره میکند؛ اینکه خوبان به زیبایی خود میبالند، اما محبت خداوند از همه زیباتر است. شاعر خود را به عنوان دیوانهای میشمارد که به یک عشق تندخو وابسته است و پروایی از عیبجویی دیگران ندارد. او در غم جدایی میسوزد، در حالی که معشوقش حتی به خود نیز توجهی ندارد. این اشعار به نوعی عواطف عمیق انسانی و راز و نیاز با خدا را به تصویر میکشند.
هوش مصنوعی: عظمت و زیبایی خداوند چقدر شگفتانگیز است، که اگر دل انسان از جنس آهن باشد، به محض برداشت شدن حجاب، مانند موم نرم و لطیف میشود.
هوش مصنوعی: همه انسانهای نیکوکار به زیبایی و نیکی خود میبالند، درست مانند اینکه زیباییاش به چهره خوبان فخر میفروشد.
هوش مصنوعی: پریروها عادت دارند با دیوانگان ارتباط برقرار کنند، اما من به خاطر آن دختر تندخو که با من سازگاری ندارد، دیوانه شدم.
هوش مصنوعی: ای مدعی، اگر از من عیبجویی کنی، بدان که من در غم فراق یارم مینالم و هرچند تلاش میکنم که خود را آرام کنم، اما دلام نمیسازد و آرام نمیگیرد.
هوش مصنوعی: محیی در جهانی زندگی میکند که به هیچ چیز اهمیت نمیدهد و آنقدر در کارهای خود غرق شده است که حتی به خود نیز توجه نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ستوده شاه شدادی که دولت زو سر افرازد
گزیده میر بهرامی که ملکت زو همی نازد
نبرده بوالحسن کاحسان ز گیتی باد دلش سازد
علی کز همت عالی بگردون بر همی تازد
هزاران خیل جنگی را بیک کوشش براندازد
[...]
سوار صبحدم هر روز کز مشرق برون تازد
سپر برگیرد و شمشیر و با من جنگ آغازد
به خون حنجرم خنجر بیالاید سحرگاهی
به قصد خون به بالین هنرمندی دگر تازد
از آن دونی که گردون راست اندر نام و در همت
[...]
چنین کان ترک عاشقکش به حسن خویش مینازد
سزد کز غایت حشمت به حال من نپردازد
به راهش خاکم ای دیده بزن بر آتشم آبی
که ترسم توسنش را ز آتش دل نعل بگدازد
عجب تند است رخش او که گردش درنمییابد
[...]
گر آن خورشید روزی بر سر من سایه اندازد
رقیبش همچو ابری آید و روزم سیه سازد
گرفتارم بدست نازنینی کز هوای خود
مرا چون زارتر بیند بخوبی بیشتر نازد
چنان خوبی که گر آیی میان مجلس خوبان
[...]
شهابآسا نگاهم از سپهر دیده میتازد
تماشا در بساط عارضش شطرنج میبازد
الا شاهی که فرزینوَش رقیب کج به او همدم
مرا او بیگنه از راستی رخمات میسازد
همین بار غمش عمریست همچون فیل بر دوشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.