گر آن خورشید روزی بر سر من سایه اندازد
رقیبش همچو ابری آید و روزم سیه سازد
گرفتارم بدست نازنینی کز هوای خود
مرا چون زارتر بیند بخوبی بیشتر نازد
چنان خوبی که گر آیی میان مجلس خوبان
زهر جانب پریرویی بر خسارت نظر بازد
رقیب از محرمی گر شمع بالینت شود شبها
گمارم آه گرم خود برو چندانکه بگدازد
بغیر از خاک پایش ای فغانی گر کشی سرمه
سرشک از دیده بیرون آید و رویت سیه سازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و حسرت خود صحبت میکند. او میگوید اگر روزی محبوبش بر او سایه افکند، رقیبش مثل ابری میآید و روزش را تیره میکند. او به زیبایی نازنینی گرفتار است که هرگز برایش کافی نیست و با اینکه او را زارتر میبیند، بیشتر نازش میکند. شاعر اشاره میکند که اگر محبوبش به مجلس زیبایانی بیاید، هر طرف از او زیباست و باعث حسرت او میشود. او در نهایت بیان میکند که اگر کسی بخواهد حتی خاک پای محبوبش را بردارد، اشک چشمش از شوق او جاری میشود و حسرتش را بیشتر میکند.
هوش مصنوعی: اگر روزی آن خورشید به من نیکویی کند و سایهاش بر سرم بیفتد، رقیبش همچون یک ابر خواهد آمد و روز من را تیره و تار خواهد کرد.
هوش مصنوعی: من در دام محبوبی گرفتار شدهام که اگر مرا چون زار و نزار ببیند، باز هم بیشتر مرا مورد نوازش و محبت قرار میدهد.
هوش مصنوعی: اگر تو به میان جمع خوبان بیایی، آنچنان زیبا هستی که حتی زهر جانب پریرویی را نیز بر خسارت نمینگری.
هوش مصنوعی: اگر رقیب، دوستانه و با محبت، کنار تو قرار بگیرد، شبها آههای داغ و سوزانم را بر تو نازل میکنم تا اینکه به قدری گرم شود که همه چیز را بسوزاند.
هوش مصنوعی: اگر غیر از خاک پای او را بخواهی، ای فغانزا، اگر اشک از چشمانم بریزد، چهرهات را سیاه خواهد کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ستوده شاه شدادی که دولت زو سر افرازد
گزیده میر بهرامی که ملکت زو همی نازد
نبرده بوالحسن کاحسان ز گیتی باد دلش سازد
علی کز همت عالی بگردون بر همی تازد
هزاران خیل جنگی را بیک کوشش براندازد
[...]
سوار صبحدم هر روز کز مشرق برون تازد
سپر برگیرد و شمشیر و با من جنگ آغازد
به خون حنجرم خنجر بیالاید سحرگاهی
به قصد خون به بالین هنرمندی دگر تازد
از آن دونی که گردون راست اندر نام و در همت
[...]
تعالی الله چه حسنست این که چون برقع براندازد
اگرباشد دل از آهن که همچون موم بگدازد
همه خوبان به حسن خویش می نازند
چنان باشد که حسن او به روی خوب می نازد
بود رسم پری رویان که با دیوانگان سازند
[...]
چنین کان ترک عاشقکش به حسن خویش مینازد
سزد کز غایت حشمت به حال من نپردازد
به راهش خاکم ای دیده بزن بر آتشم آبی
که ترسم توسنش را ز آتش دل نعل بگدازد
عجب تند است رخش او که گردش درنمییابد
[...]
چو میرم شمع من گر بر مزارم پرتو اندازد
فلک هر ذره از خاک مرا پروانهای سازد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.