گنجور

 
قطران تبریزی

هوا شد عاشق آسا باز و صحرا دلبر آیین شد

یکی را گریه رسم آمد یکی را خنده آیین شد

چمن بتخانه چین شد درخت گل بت چین شد

چو موی لعبتان چین بنفشه چین بر چین شد

درخت گل بتابانی چو آذرگاه برزین شد

چو مؤبد زند شد وانگاه بروی زند خوان این شد

زمین چون پر عنقا شد هوا چون پشت شاهین شد

شکوفه نجم پروین گشت و لاله برج شاهین شد

همانا لشگری روزی بنزهت در بساتین شد

که همچون بزمگاه او بساتین گوهرآگین شد

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد و نوروزی

ببستان هر سحرگاهان نسیم مشکناب آید

دهان گل ز چشم ابر هر شب پر گلاب آید

گل اندر بوستان اکنون بدیگر آب و تاب آید

عقیقی روی و مشگین زلف و زنگاری نقاب آید

بنفشه چون دل عاشق کبود و پر ز تاب آید

برنگ لاجورد صرف و بوی مشگناب آید

چو بلبل با درخت گل بشعر اندر عتاب آید

ز قمری شعر بلبل را ز سروستان جواب آید

شبانگاهان چو دست میر درافشان سحاب آید

سحرگاهان چو روی شه درخشان آفتاب آید

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد و نوروزی

ز نقش گونه گون پالیز نو شاد است پنداری

در جنت فلک در باغ بگشاد است پنداری

همه شیرینی شیرین بگل داد است پنداری

بر او نالان هزار آوا چو فرهاد است پنداری

جواهر بحر زی بستان فرستاد است پنداری

جهان را تبت و خر خیز با باد است پنداری

چمن چون تخت بزازان بغداد است پنداری

کواکب زآسمان بر گلبن افتاد است پنداری

ز گل بر بلبل خوش بانک بیداد است پنداری

که پیش شه ز جور گل بفریاد است پنداری

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد و نوروزی

هوا دارد سحرگاهان پر از لؤلؤ کنار گل

صبا دارد شبانگاهان شمیم مشگبار گل

مگر گل یار بلبل گشت و بلبل گشت یار گل

که گه گل در کنار اوست گه او در کنار گل

برآید باد شبگیران و بگشاید حصار گل

شود سوسنبر و سوسن نهان زیر نثار گل

بصف دلبران ماند بباغ اندر قطار گل

چو عاشق باز کرده چشم عبهر ز انتظار گل

زمین را زان همی گیرد زمان اندر کنار گل

که می خوشتر خورد خسرو که باشد روزگار گل

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد و نوروزی

بسان تخت بزازان پر از دیباست باغ اکنون

بسان طبل عطاران پر از مشگ است راغ اکنون

ز بوی نرگس و نسرین شود مشگین دماغ اکنون

ز هر شاخی بیفروزد دو صد شمع و چراغ اکنون

شود گویا هزار آوا و گردد گنگ زاغ اکنون

زره پوشد ز آب اندر ز بیم باد باغ اکنون

چو عاشق بلبل اندر باغ بخروشد بداغ اکنون

ز شغل عاشقی کس را نیاید دل فراغ اکنون

چو بزم خسروان گردد برنگ و بوی راغ اکنون

در ا و خسرو بپیروزی کند می در ایاغ اکنون

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد و نوروزی

ستوده شاه شدادی که دولت زو سر افرازد

گزیده میر بهرامی که ملکت زو همی نازد

نبرده بوالحسن کاحسان ز گیتی باد دلش سازد

علی کز همت عالی بگردون بر همی تازد

هزاران خیل جنگی را بیک کوشش براندازد

هزاران گنج سنگی را بیک بخشش بپردازد

تن آن کوش بگذارد بدرد و داغ بگدازد

بساط رنج ننوردد دل آن کوش ننوازد

نه طبعش با غم آمیزد نه رایش با بدی یازد

همیشه نیکی اندیشد همیشه شادی آغازد

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد نوروزی

همه شادیست رسم او همه دادیست راه او

زمانه نیکجوی او ستاره نیکخواه او

از آنگاهی که پیدا گشت شادی پایگاه او

نبودم رنج و شادی را بگیتی رأی و راه او

رهین خویشتن دارد زمینها را سپاه او

فرود خویشتن بیند فلکها را کلاه او

اگر باشند بر گردون مه و خورشید گاه او

نباشد جایگاه او سزای پایگاه او

چو بگزیند گنه کاری بدین گیتی پناه او

بدان گیتی نیاید یاد کس را از گناه او

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد و نوروزی

همی چون مشتری نامش بگیتی در علم گردد

همه احکام اقلیمش بفرمان قلم گردد

جهان از عدل او بی بیم چون خان حرم گردد

زمین از داد او آباد چون باغ ارم گردد

همه گیتی ز دست او بجودی بی درم گردد

همه عالم ز تیغ او بجنگی بی ستم گردد

چو در مجلس کند شادی و در میدان دژم گردد

ولی را نار بفزاید عدو را کام کم گردد

زمین خشک با جودش بسان رود زم گردد

ز جنگش گر کند زم یاد همچون بحر دم گردد

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد نوروزی

نگردد هیچ ماهی نو نگردد هیچ سالی نو

که نفزاید بفر اندر جهان را او جمالی نو

بود با دولت و تأیید هر ماهش وصالی نو

بود با رامش و شادیش هر سال اتصالی نو

بداندیشان از او بینند هر ماه انفصالی نو

هواخواهان از او یابند هر روزی نوالی نو

همیشه خیل او رفته بشهر بدسگالی نو

ز شهر او بقهر او برون آورده مالی نو

از او ما را عطائی نو ز ما او را سئوالی نو

که مال و ملکش افزون باد هر ماهی و سالی نو

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد و نوروزی

خدای او را همی دارد خداوند خداوندان

از او یابند کام دل همه خویشان و پیوندان

بنالد جان بدخواهان چو تیغ او شود خندان

چو شیران پیش اندر صف چو اندر وصف صد چندان

همی گیرد جهان یکسر بتیغ او هنرمندان

همی بخشد بفرخ روز بر فرخنده فرزندان

عدو بند است و فرزندانش همچون او عدو بندان

خردمند است و فرزندانش همچون او خردمندان

کند در روز رزم اندر گذر شمشیرش از سندان

خداوندی خدا داده است او را بر خداوندان

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد نوروزی

همیشه تا جهان باشد بکام لشگری بادا

همیشه خانه شادی مقام لشگری بادا

همیشه نامه دولت بنام لشگری بادا

همیشه بر سر گردون لگام لشگری بادا

سر شاهان بزیر خاک گام لشگری بادا

بمغز دشمنان اندر حسام لشگری بادا

طرب را دائمی مایه ز جام لشگری بادا

رسیده زی همه شاهان پیام لشگری بادا

جهان و گردش دوران بکام لشگری بادا

همیشه خسرو گردون غلام لشگری بادا

الا تا روز نو گردد وز او یابیم پیروزی

همیشه لشگری را روز عیدی باد نوروزی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode