گنجور

 
جامی

چنین کان ترک عاشق‌کش به حسن خویش می‌نازد

سزد کز غایت حشمت به حال من نپردازد

به راهش خاکم ای دیده بزن بر آتشم آبی

که ترسم توسنش را ز آتش دل نعل بگدازد

عجب تند است رخش او که گردش درنمی‌یابد

دلم هر چند از پی مرکب اندیشه می‌تازد

همه خوبان به چوگان باختن یارب چرا هرگز

نمی آید برون ماه من و چوگان نمی بازد

ز جام نیستی ریز ای اجل یک جرعه در کامم

که بیماران هجران را جز این شربت نمی سازد

ره و رفتار اگر این ست و لطف قد و بالا این

نشاید سرو را دیگر که در بستان سرافرازد

کیم من جامیا کو آشکارم پیش خود خواند

نهانی یک نظر ای کاشکی سوی من اندازد

 
 
 
قطران تبریزی

ستوده شاه شدادی که دولت زو سر افرازد

گزیده میر بهرامی که ملکت زو همی نازد

نبرده بوالحسن کاحسان ز گیتی باد دلش سازد

علی کز همت عالی بگردون بر همی تازد

هزاران خیل جنگی را بیک کوشش براندازد

[...]

ابوالفرج رونی

سوار صبحدم هر روز کز مشرق برون تازد

سپر برگیرد و شمشیر و با من جنگ آغازد

به خون حنجرم خنجر بیالاید سحرگاهی

به قصد خون به بالین هنرمندی دگر تازد

از آن دونی که گردون راست اندر نام و در همت

[...]

عبدالقادر گیلانی

تعالی الله چه حسنست این که چون برقع براندازد

اگرباشد دل از آهن که همچون موم بگدازد

همه خوبان به حسن خویش می نازند

چنان باشد که حسن او به روی خوب می نازد

بود رسم پری رویان که با دیوانگان سازند

[...]

جامی

ز شوقت سوختم هرکس به کویت خانه‌ای سازد

چه خوش باشد که از خاکستر من طرحش اندازد

اگر در کلبه ام همسایه رو آرد پی آتش

چنان سوزد ز آه من که با آتش نپردازد

تنم ویرانه درد است و مرغ دل در او چغدی

[...]

بابافغانی

گر آن خورشید روزی بر سر من سایه اندازد

رقیبش همچو ابری آید و روزم سیه سازد

گرفتارم بدست نازنینی کز هوای خود

مرا چون زارتر بیند بخوبی بیشتر نازد

چنان خوبی که گر آیی میان مجلس خوبان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بابافغانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه