زلفت بود به کام، دلی را که داغ نیست
در کار شبروان گرهی چون چراغ نیست
هر شب گل چراغ بهار دگر کند
بلبل گمان مبر که ز پروانه داغ نیست
چون غنچه برنیاورد از شرم سر ز جیب
زان بوی طره هرکه پریشان دماغ نیست
در باغ عشق برگ معیشت مگو نماند
گل هم به چشم مرغ چمن کم ز داغ نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست
داغی نهاده ام که دگر جای داغ نیست
آشفته دل ز زلف توام با بنفشه گوی
تا ناز کم کند که مرا آن دماغ نیست
امروز با وجود تو یوسف بود عدم
[...]
دیوانه ی ترا هوس گشت باغ نیست
در گلشنم مخوان که مرا این دماغ نیست
همکاسه چون شود بحریفان درد نوش
آنرا که غیر پاره ی دل در ایاغ نیست
می سوزم و رقیب همان خنده می زند
[...]
بی عشق عقل را هنری در دماغ نیست
بد سوزد آن فتیله که از شعله داغ نیست
هرگز فرشته از سر بامش نمی پرد
آن را که مرغ نامه بری در سراغ نیست
طعنم به بی خودی چه زنی محتسب برو
[...]
تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست
پروانه نجات به نام چراغ نیست
در زیر آسمان که نفس می کشد به عیش؟
در تنگنای بیضه نسیم فراغ نیست
ناصح ز پنبه کاری داغم به جان رسید
[...]
شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست
خون جگر به جای میام در ایاغ نیست
شکر خیال روی تو گویم، که کلبهام
شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست
دایم نظر به پاره دل داشت در کنار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.