زلفت بود به کام، دلی را که داغ نیست
در کار شبروان گرهی چون چراغ نیست
هر شب گل چراغ بهار دگر کند
بلبل گمان مبر که ز پروانه داغ نیست
چون غنچه برنیاورد از شرم سر ز جیب
زان بوی طره هرکه پریشان دماغ نیست
در باغ عشق برگ معیشت مگو نماند
گل هم به چشم مرغ چمن کم ز داغ نیست