گنجور

 
قدسی مشهدی

چشمی که با غبار درت آشنا شود

دیگر چو نقش پا، کی ازین در جدا شود؟

بر لب شکسته می‌گذرد حرف توبه‌ام

چون کودکی که نو به سخن آشنا شود

آن طالعم کجاست که افتد به کار من

هر عقده‌ای که از سر زلف تو وا شود

چون صبح، یابد از نفسش نور، عالمی

هر ذره را که مهر تو در سینه جا شود

کی می‌رود خیال تو از دیده‌ام برون

در خاک، استخوانم اگر توتیا شود

دست امید، باز ندارم ز دامنت

پیراهن امید، مرا گر قبا شود

هر سرمه‌ای که آن نه ز خاک درت بود

در دیده جا ندارد اگر توتیا شود

زنهار فردباش، که خواری نمی‌کشد

هر قطره کز محیط، چو گوهر جدا شود

هر دم به یاد تیر تو آهی ز دل کشم

تا جای تیر تو به دل تنگ وا شود

از بی‌تعلقی چه عجب آب دیده‌ام

گر قطره‌قطره چون گوهر از هم جدا شود

بخت سیاه، بر سر قدسی ز یمن عشق

شاید که رشک سایه بال هما شود

 
 
 
سنایی

هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود

تا رنج وقت او همه اندر بلا شود

آری بدین مقام نیارد کسی رسید

تا همتش بریده ز هر دو سرا شود

راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی

[...]

خاقانی

آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود

از هر طرف هزار گل فتح وا شود

گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار

چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود

کان زر و جواهر بحر در و گهر

[...]

ناصر بخارایی

عشق که رخت صبر بسوزد بلا شود

گر آب چشم ما نبوَد تا چه‌ها شود

معشوق چون به ملک دو عالم نظر نکرد

سلطان به کوی عشق در آید گدا شود

دل بی وصال دوست نباشد، عجب مدار

[...]

کلیم

تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود

خواهم که جاده در ره وصل اژدها شود

چشم گشایش از فلکم نیست زانکه بخت

در کار نفکند گرهی را که وا شود

با خویشتن بخاک، دلا حسرت وصال

[...]

صائب تبریزی

طغیان نفس بیش به وقت غنا شود

مار ضعیف بر سر گنج اژدها شود

از بوی پیرهن گذرد آستین فشان

از دست هر که دامن فرصت رها شود

چون تیر راست، گرد هدف می کند طواف

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه