گنجور

 
صائب تبریزی

طغیان نفس بیش به وقت غنا شود

مار ضعیف بر سر گنج اژدها شود

از بوی پیرهن گذرد آستین فشان

از دست هر که دامن فرصت رها شود

چون تیر راست، گرد هدف می کند طواف

از بار درد قامت هر کس دو تا شود

ساز سیاه، دیدن همکار سینه را

آیینه چون به آب رسد بی صفا شود

از شبنم غریب اقامت مدار چشم

در گلشنی که بوی گل از گل جدا شود

آن غنچه ای که بود بر او تنگ لامکان

در تنگنای چرخ چه مقدار وا شود

صائب گره گشاده نمی گردد از گره

محتاج را چه عقده ز محتاج وا شود

 
 
 
سنایی

هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود

تا رنج وقت او همه اندر بلا شود

آری بدین مقام نیارد کسی رسید

تا همتش بریده ز هر دو سرا شود

راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی

[...]

خاقانی

آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود

از هر طرف هزار گل فتح وا شود

گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار

چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود

کان زر و جواهر بحر در و گهر

[...]

ناصر بخارایی

عشق که رخت صبر بسوزد بلا شود

گر آب چشم ما نبوَد تا چه‌ها شود

معشوق چون به ملک دو عالم نظر نکرد

سلطان به کوی عشق در آید گدا شود

دل بی وصال دوست نباشد، عجب مدار

[...]

کلیم

تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود

خواهم که جاده در ره وصل اژدها شود

چشم گشایش از فلکم نیست زانکه بخت

در کار نفکند گرهی را که وا شود

با خویشتن بخاک، دلا حسرت وصال

[...]

صائب تبریزی

در گلشنی که بند قبای تو وا شود

چندین هزار پیرهن گل قبا شود

ریزند اگر به دیده من بیغمان نمک

در چشم قدردانی من توتیا شود

بخت سیه نبرد روانی ز طبع من

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه