دلم پروای این و آن ندارد
غمی غیر از غم جانان ندارد
ز جان بگسل ولی مگسل ز جانان
که جان دارد عوض، جانان ندارد
مرا سخت است دل برکندن از تو
غمت دست از دلم آسان ندارد
نباشد گر غمت از دل که گوید؟
مباد آن خانه کو مهمان ندارد
به روز وصل، خنجر بر دلم کش
که عید ما جز این قربان ندارد
گریبان باز کن چون غنچه در باغ
ز بلبل، گل کسی پنهان ندارد
مترس از کشتن ما بیگناهان
که خون عاشقان تاوان ندارد
چنان انکار تیر انداختن کرد
که گویی در دلم پیکان ندارد
چرا بر حال خود مستان نگریند؟
که ساقی شیشه را خندان ندارد
مرا ای خضر راه وصل دریاب
که عاشق طاقت هجران ندارد
کی از سوز دلم باشد خبردار
کسی کاو آتشی در جان ندارد
ندارد هیچکس فکر علاجم
مگر درد دلم درمان ندارد؟
چه داند لذت گلچیدن آن کس
که خون دیده در دامان ندارد
دلم را آنچنان وصلت خوش افتاد
که پنداری ز پی هجران ندارد
به قید شیشه مگذارید می را
که یوسف طاقت زندان ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلی کز عشق جانان جان ندارد
توان گفتن که او ایمان ندارد
درین میدان که یارد گشت یکدم
که کس مردی یک جولان ندارد
شگرفی باید از گنج دو عالم
[...]
نباتی چو خط تو بستان ندارد
مذاق لبت شکرستان ندارد
همه«آنی»و ملک خوبی تو داری
تو این داری و جز تو، کس«آن»ندارد
چو گردون نیی، زانکه کین تو پیدا
[...]
بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بجز وصلت دگر درمان ندارد
به وصل خود دلم را شاد گردان
که خسته طاقت هجران ندارد
بیا، تا پیش روی تو بمیرم
[...]
چنان لشکرکشی سلطان ندارد
چنان حوراوشی رضوان ندارد
بدان چستی و چالاکی سواری
به چین و کاشغر خاقان ندارد
فلک دارد مهی چون روی او لیک
[...]
مگر سنگین دل است و جان ندارد
هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد
مبادا زنده در عالم دلی کاو
به زلف کافرت ایمان ندارد
مسلمانان مرا دردیست در دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.