تا به زلف تو تاب میبینم
خویش را در طناب میبینم
دم به دم از هجوم لشکر عشق
ملک دل را خراب میبینم
بس که از تشنگی روانم سوخت
هرچه میبینم آب میبینم
بر سر موج بحر ناکامی
خویشتن را حباب میبینم
سوی هر راه میگشایم چشم
صدهزار آفتاب میبینم
با همه تشنهکامی از هرسو
میشتابم سراب میبینم
دیده را در میان لجۀ اشک
مضطرب چون حباب میبینم
پیش آن آفتابرو چو غبار
همه خود را حجاب میبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این تویی تا به خواب میبینم
یا به شب آفتاب میبینم
در دل خویشتن خیال لبت
نمکی بر کباب میبینم
یک شب از خویشتن مکن دورم
[...]
چشم مستت به خواب میبینم
لعبتی بینقاب میبینم
جام گیتینما گرفته به دست
خوش حبابی بر آب میبینم
نور چشمست و در نظر دارم
[...]
چشم مستش به خواب میبینم
کار تقوی خراب میبینم
دیده را از خیال لعل لبش
ساغر پر شراب میبینم
عکس رویش میان دیده مدام
[...]
حال خود را خراب میبینم
مرغ دل را کباب میبینم
تا دَمِ آبِ تیغ او خوردم
بحرها را سراب میبینم
مردمیهای چشم او بگذشت
[...]
شاهد بی نقاب میبینیم
بر مهش مشک ناب میبینم
عکس رخسار ساقی اندر جام
ماه در آفتاب میبینم
بر سر بحر عشق اکوان را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.