گنجور

 
غبار همدانی

ز جورت بس که شبها ناله چون مرغ سحر کردم

ز بیداد تو مرغان سحر را با خبر کردم

به راه عشق هرکس اوفتاد از پا به سر پوید

خلاف من کز اول گام ترک پا و سر کردم

اگر عشاق را خون جگر اشک روان گردد

من از عشق تو اشک چشم را خون جگر کردم

شنیدم کاتش دل می نشاند اشک چشم ما

ندیدم بلکه من از آتش دل دیده تر کردم

پر پروانه از شمع محبت سوخت اما من

سراپا خویش را از پرتو این شمع پر کردم