از مسجد و میخانه، وز کعبه و بتخانه
مقصود خدا عشق است، باقی همه افسانه
بنما رخ زیبا را، تا فاش بگویم من:
«قد اشرقت الدنیا، من نور حمیانه»
هر کس صفتی دارد، با خود ز ازل آرد
تو عاشق حسن خود، من بیدل و دیوانه
ای قبلهٔ جان من، وی جان و جهان من
دیدار تو میبینم، در کعبه و بتخانه
دلدار مرا گوید، خود را و مرا وادان
من نور و تو تاریکی، من شمع و تو پروانه
گر نور یقین با تو، همراه شود بینی
آن خواجه «نمیمیره»، وین بنده «نمیمانه»
قاسم تو قصور خود، وِ احسان خداوندی
میبینی و «میبینه»، میدانی و «میدانه»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به نوعی به مفهوم عشق و الهام از معشوق میپردازد. او میگوید که اصل همه مکانها و آداب مذهبی همچون مسجد و میخانه، کعبه و بتخانه عشق است و باقی موضوعات افسانهاند. شاعر از زیبایی معشوق خود میخواهد تا ببیند و میگوید که هر کسی ویژگی خاص خود را از ابتدا دارد. او خود را مثل شمعی میداند که به سوی معشوق (پروانه) گرایش دارد. در نهایت، شاعر به این نکته اشاره میکند که در حضور معشوق، هر دو طرف به یکدیگر پیوسته و وحدت مییابند و شناخت عمیقتری حاصل میشود.
هوش مصنوعی: مهمترین نکته در همه این مکانها و نمادها، عشق به خداوند است و بقیهی مسائل تنها داستانهایی بیمحتوا هستند.
هوش مصنوعی: لطفاً چهره زیبایت را به من نشان بده، تا بتوانم با صراحت بگویم: «جهان از نور تو روشن شده است.»
هوش مصنوعی: هر فردی ویژگی خاصی دارد که از بدو تولد با خود دارد. تو عاشق زیباییهای خود هستی، اما من مانند یک دیوانه و بیتوجه نسبت به این عشق رفتار میکنم.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، ای جان و وجود من، من دیدار تو را در کعبه و بتخانه مینگرم.
هوش مصنوعی: عشق من به من میگوید که تو و من باید با هم باشیم. من مانند شمعی هستم که روشنی میبخشد و تو همچون پروانهای که به سوی آن میآیی، من نورانیام و تو در تاریکی.
هوش مصنوعی: اگر یقین و اطمینان در دل تو باشد، خواهی دید که آن شخص بزرگ هرگز نمیمیرد و این بنده نیز هرگز نمیماند.
هوش مصنوعی: قاسم، تو نقصها و کمبودهای خود را میبینی و در عین حال، نعمتها و لطفهای خداوند را نیز مشاهده میکنی. تو این موضوعات را میدانی و به درستی درک میکنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من بیخود و تو بیخود ما را که بَرد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذّتِ جان بینی
[...]
ای جان، چو سخن گویم مستانه و رندانه
سرمستم و لایعقل زان نرگس مستانه
پرسد ز سرشک خون جانم ز غمت، آری
پر گشته مرا آخر در عشق تو پیمانه
ای دوست، سر زلفت در سینه من بگشا
[...]
صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه
رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه
هر صورت آبادان کز باده شود ویران
معموره معنی دان یعنی چه که ویرانه
سودی ندهد تو به زان می که بود ساقی
[...]
پیمانه می جویان رفتم سوی میخانه
بیرون نروم زانجا پر ناشده پیمانه
شیخان مناجاتی رندان خراباتی
جویند ترا جانا در کعبه و بتخانه
در میکده سر مستم از ننگ خودی رستم
[...]
ای شعلهٔ حسنت را، جان ها شده پروانه
در حلقهٔ زلفت دل، مجنون و سیه خانه
شب تا به سحر ای شمع از شوق وصال تو
آغوش دلم باز است همچون پر پروانه
هرگاه به ما ساقی از غمزه اشارت کرد
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.