ای خیالت عقل کل را در گمان انداخته
نقش فیض لامکان اندر مکان انداخته
گفته راز خویشتن در کاروان عاشقان
زین حکایت شورشی در کاروان انداخته
عشق دیوانه دلم را برده از دین تا بدیر
های و هویی در میان عاشقان انداخته
راز خود را فاش کرده از زبان این و آن
تهمتی در گردن پیر مغان انداخته
زلف زیبای تو آن ساعت که بر روی اوفتاد
عکس سنبل بین میان ارغوان انداخته
یک سخن از زلف خود فرموده با باد صبا
فتنه ای اندر میان شب روان انداخته
قاسمی بشنید از ذوق وصالت شمهای
زین بشارتها کله بر آسمان انداخته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جلال تو بیانها را زبان انداخته
عزت ذاتت یقین را در گمان انداخته
عقل راادراک صنعت دیده هابردوخته
نطق راوصف تو قفلی بر دهان انداخته
هرچه آنرا برنهاده دست حس و وهم وعقل
[...]
ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته
عالمی در شور و شوری در جهان انداخته
عشق رویت رستخیزی از زمین انگیخته
آرزویت غلغلی در آسمان انداخته
چشم بد از تاب رویت آتشی افروخته
[...]
آتش عشق تو شوری در جهان انداخته
رهروان را جمله از کام و زبان انداخته
در میان عاشقان لاابالی آمده
عشق تو رمزی بطرزی در میان انداخته
تیغ زهرآلود قهرت عالمی برهم زده
[...]
ای ز هستی غلغلی در ملک جان انداخته
عکس نور ذات خود بر انس و جان انداخته
آتشی از مهر در میدان دل افروخته
پرتوی از ذات در صحرای جان انداخته
نه تتق در عالم کون و فساد افراشته
[...]
ای متاع درد در بازار جان انداخته
گوهر هر سود در جیب زیان انداخته
نور حیرت در شب اندیشهٔ اوصاف تو
بس همایون مرغ عقل از آشیان انداخته
از کمان تا جسته در چشم تحیر کرده جا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.