گنجور

 
قاسم انوار

آتش عشق تو شوری در جهان انداخته

رهروان را جمله از کام و زبان انداخته

در میان عاشقان لاابالی آمده

عشق تو رمزی بطرزی در میان انداخته

تیغ زهرآلود قهرت عالمی برهم زده

عاشقان را در بلای بی امان انداخته

بوی تو بگذشته از افلاک و انجم در زمان

غلغلی از عشق در کروبیان انداخته

نام تو بشنیده جانها، پس کلاه شوق را

هر زمانی از زمین بر آسمان انداخته

از برای سکه تلوین معنی جاودان

زنگیان را در میان رومیان انداخته

لطف جاوید تو دایم جان ما افروخته

قاسمی را در میان عاشقان انداخته