گنجور

 
قاسم انوار

ما را هوای باده نابست در درون

این خاطر از درونه ما کی شود برون؟

ساقی، بیار باده خوش رنگ خوش گوار

در جام لعل ریز بگل بانگ ارغنون

زان باده ای که عقل بدو چاره ساز شد

زان باده ای که عقل ازو گشت ذوفنون

زان باده ای که علم ازو سربلند شد

زان باده ای که جهل ازو گشت سرنگون

زان باده ای که اصل فنونست کار او

زان باده ای که جمله جنونست در جنون

گر عشق نیستی و غم عشق نیستی

در تنگنای دهر چه حاصل ز کاف و نون؟

قاسم، همیشه بنده فرمان عشق باش

همراه عشق شو، که فزونست در فزون