گنجور

 
قاسم انوار

از عیان گر واقفی، بگذر ز عین

«این تمشی؟ این تمشی؟ این این »؟

«نحن اقرب » گفت «من حبل الورید»

مقصد عالم تویی در نشأتین

گر تو زینی دور باش از شین نفس

هر دو با هم راست ناید زین و شین

تا ترا جهل جبلی غالبست

وا ندانی شین را هرگز ز زین

سخت محرومی و بس بی بهره ای

چون مسلط شد یزیدت بر حسین

شارب شرب خدا جان و دلست

پیش خواجه سبلتست و شاریین

قاسمی را کی توانی دید راست؟

چونکه غالب گشت بر عین تو غین