گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

سامان عیش نیست درین دار پر فتن

ساقی، بیار باده مستان ذوالمنن

عشقست مونس دل و جان هر کجا که هست

در وقت جان سپردن و در گور و در کفن

صافی کشان صاف درین ره مطرفند

ما و شرابخانه و ساقی و درد دن

آن ساعتی که پیر مغان درد می کشد

با او جنس صاف حرامست دم زدن

دل طالب وصال تو پنهان و آشکار

جان عاشق جمال تو در سر و در علن

همراه عشق باش، که آب حیات اوست

همراز عشق شو، که مشاریست مؤتمن

چندان شراب ریخت که مست ابد شدیم

با دوست فارغیم ز اوصاف ما و من

نومید کل مباش، گر آن یار دلفریب

در وعده وصال کند ذکر لا و لن

با قاسمی حکایت حیرت ز حد گذشت

کان ماه دلفروز در آمد در انجمن