گنجور

 
قاسم انوار

سامان عیش نیست درین دار پر فتن

ساقی، بیار باده مستان ذوالمنن

عشقست مونس دل و جان هر کجا که هست

در وقت جان سپردن و در گور و در کفن

صافی کشان صاف درین ره مطرفند

ما و شرابخانه و ساقی و درد دن

آن ساعتی که پیر مغان درد می کشد

با او جنس صاف حرامست دم زدن

دل طالب وصال تو پنهان و آشکار

جان عاشق جمال تو در سر و در علن

همراه عشق باش، که آب حیات اوست

همراز عشق شو، که مشاریست مؤتمن

چندان شراب ریخت که مست ابد شدیم

با دوست فارغیم ز اوصاف ما و من

نومید کل مباش، گر آن یار دلفریب

در وعده وصال کند ذکر لا و لن

با قاسمی حکایت حیرت ز حد گذشت

کان ماه دلفروز در آمد در انجمن

 
 
 
فرخی سیستانی

گفتم گلست یا سمنست آن رخ و ذقن

گفتا یکی شکفته گلست و یکی سمن

گفتم در آن دو زلف شکن بیش یا گره

گفتایکی همه گره است و یکی شکن

گفتم چه چیز باشد زلفت در آن رخت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

کردم تهی دو دیده بر او من چنانک رسم

تا شد ز اشکم آن ز می خشک چون لژن

من کرده پیش جوزا، وز پس نبات نعش

اینهم چو باد بیزن و آنهم چو با بزن

ازرقی هروی

ای گلبن روان و روان را بجای تن

پیش آر جام و تازه کن از راح روح من

زان می که رنگ و بوی تقاضا کند ازو

د رکوهسار لاله و در باغ یاسمن

خمری که مشک خفته و بیدار در دو حال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

تا باد ماه آبان بگذشت در چمن

شد زرد و پر ز گرد به اندر چمن چو من

چون تخته های زرین بر نیلگون پرند

برگ چنار ریخته از باد در چمن

بر شاخ نار نار کفیده نگاه کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه