گنجور

 
قاسم انوار

ساقی جان، لطف فرما کاسه دردی بمن

سالها بگذشت و دارد دل هوای درد دن

بر سر خاکم پس از صد سال اگر نامت برند

آتش آهم بسوزاند همه گور و کفن

ای که می پرسی: نشان عاشقان راه چیست؟

ساختن در سوختن، با سوختن در ساختن

گر همی خواهی که ره را طی کنی از خود ببر

زانکه در این راه نشاید شد بوصف ما و من

گر تو مجنونی نشان عاشقان را باز دان :

درد لیلی را میان جان شیرین یافتن

نیک مشتاقم، بیا، ساقی، مرا جامی بده

مطرب جان، در حسینی یک زمان راهی بزن

عاشقان در رقص عرفان جمله جان می پرورند

ای فقیه، آخر تو هم جان پرور اینجا، جان مکن

آشکار او نهان محبوب جان و دل شود

هر که سودای تو دارد در خفا و در علن

مصلحت بود این که قاسم بهر تحصیل کمال

ناگهان از چاه جان افتاد اندر چاه تن

 
 
 
عنصری

شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن

سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان

ناصرخسرو

ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن

خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن

همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون

نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن

راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو

[...]

ازرقی هروی

سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من

سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن

سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه

در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن

نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام

[...]

منوچهری

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن

جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند

گویی اندر روح تو مضمر همی‌گردد بدن

گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب

[...]

قطران تبریزی

ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن

روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن

مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق

سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن

از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه