گنجور

 
قاسم انوار

دوش آن مه دو هفته من با هزار فن

آمد بمیل صحبت مستان ذوالمنن

عیاش و سرفراز و جهان سوز و جامه چاک

طناز و ترکتاز و دل افروز و پر فتن

پرناز و بی نیاز و معربد، عجب عجب!

سرمست و پای کوب و غزل خوان و غمزه زن

از ناز کج نهاده کله را و جنگ جوی

دشنه بکف گرفته و تشنه بخون من

گفتا: برو بکوی سلامت، که غافلی

از ذوق جام باده مستان و درددن

ای مقتدای شهر، که محروم و غافلی

از دولت مساعد رسوای انجمن

اوصاف حسن تست غزلهای بلبلان

حیران آن جمال گل و لاله در چمن

ذرات کون رو بتو دارد بهر طریق

مستان جام تست: اگر یخشی، گر یمن

قاسم شکست شیشه تقوی و ننگ و نام

از اقتضای زلف چلیپای پرشکن