به صلاح آمد از اوصاف خدای ذوالمن
نفس اماره آواره بیچاره من
دیده کز نور یقین روشن و صافی گردد
غیر حق هیچ نبیند، نه به سِرّ، نی به علن
نفَسی مست خدا باش و برون آی از خود
تا میسر شود این جا دم توحید زدن
دل و جان را به خدای دل و جان باید داد
تا به کی همچو زنان بر دل و جان لرزیدن؟
حق یقین است و خیالات جهان جمله گمان
نتوان نور یقین را به گمان پوشیدن
هرچه در ساغر ما ریخت از آن نوشیدیم
اگر از باده صاف است وگر از دردی دَن
هر که در دایره عشق تو آمد به نیاز
واجبش گشت چو پرگار به سر گردیدن
بس محال است درین راه خطرناک، ای دل
عشق ورزیدن و از بیم بلا ترسیدن
سالها قاسم بیچاره ز هجران بگریست
نوبت وصل شد و تا به ابد خندیدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا بپوشید بلؤلؤی ثمین باغ سمن
از گل سرخ بیاقوت بیاراست چمن
همه کهسار عقیق است و همه دشت گهر
هر دو را گشته طراز از عدن و کان یمن
گل خندان شده در بستان چون روی صنم
[...]
حاجب بوم جوانمرد بسیم و زر و زن
گز ره حکم و تواضع بدهان و گردن
یکمنی خورد همی سیکی و سیلی ده من
ببد خلق همه عمر به پیوست سخن
سگ خشم و خر شهوت که زبونگیری نیست
تیز دندانتر از این هر دو در این خاک کهن
نفس من کو ملک مملکت شخص منست
هر دو را سخرهٔ خود کرده به تادیب سخن
ترک و تازیک شما جمله سگانند و خران
[...]
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
[...]
جان حیوان که ندیده است به جز کاه و عطن
شد ز تبدیل خدا لایق گلزار فطن
نوبهاری است خدا را جز از این فصل بهار
که در او مرده نماند وثنی و نه وثن
ز نسیمش شود آن جغد به از باز سپید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.