گنجور

 
قاسم انوار

بر سر راهم بدید و گفت: «هی سن کیم سن؟»

گفتم: ای جان و جهان، هم بوالعلا، هم بوالحسن

بوالعلا یعنی رفیع القدر عالی منزلت

خود چه باشد بوالحسن؟ یعنی حسن اندر حسن

هم حسن، هم بوالحسن حیران آن روی نکوست

هرچه بینی دوست را بین، در خفا و در علن

گر نمی‌دانی که سر عاشقی چه‌بود؟ بدان‌:

مرکب جان را میان کفر و ایمان تاختن

غرقه دریای شوقم آبم از سر در گذشت

چاره دل را نمی‌دانم، زهی بیچاره من!

ساقیا، یک جام می بر جان سر مستم فشان

یا از آن خم مصفا‌، یا از آن دردی دن

تیغ را برداشت تا بر جان زند، گفتم که: جان

از اجل دورست، آن بر جان مزن، بر جامه زن

جان و دل را در گرو کن، تا شوی مقبول عشق

واستان از ساقی جان باده‌های ذوالمنن

قاسمی، چون شیوهٔ مردان حق راه فنا‌ست

فانی مطلق چو گشتی، از فنا هم دم مزن

 
 
 
عنصری

شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن

سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان

ناصرخسرو

ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن

خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن

همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون

نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن

راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو

[...]

ازرقی هروی

سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من

سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن

سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه

در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن

نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام

[...]

منوچهری

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن

جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند

گویی اندر روح تو مضمر همی‌گردد بدن

گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب

[...]

قطران تبریزی

ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن

روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن

مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق

سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن

از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه