من ز سودای تو سرگشته و سرگردانم
گه بپهلو روم و گاه بسر غلتانم
گر کنی بر من بیدل نظری از سر لطف
مکنت هر دو جهان را بجوی نستانم
من بامید وصال تو حیاتی دارم
ترسم از جور فراق تو بجان در مانم
عقل می گفت: فلانی بکجا رفت؟ دریغ!
گفتمش: عاشقم و در صف سرمستانم
عشق می گفت: بکونین مرا کس نشناخت
گاه توفان و گهی ابر و گهی بارانم
چند گویی سخن عشق حرامست، حرام؟
با من این قصه مگویید، که من دیوانم
عشق می گفت بقاسم که: کجا می گردی؟
گفت: در دایره نایره انسانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از حال و هوای عاشقانهاش سخن میگوید. او از سرگشتگی و دیوانگیاش در عشق معشوق صحبت میکند و به تأثیرات عشق بر وجودش اشاره دارد. او میگوید که اگر معشوق نگاهی به او بیفکند، تمام دنیا را برایش میخواهد. همچنین، از ترس جدایی و عذاب فراق میگوید و به دیوانگیاش در پی عشق اعتراف میکند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که عشق حرام نیست و او همچنان در جستجوی معشوق و حقیقت وجود انسان است.
هوش مصنوعی: من از عشق و خیال تو کاملاً گیج و سردرگم شدهام؛ گاه به سمت تو میروم و گاه از تو دور میشوم.
هوش مصنوعی: اگر از روی محبت یک نگاهی به من بیندازی، من هر دو جهان را رها کرده و نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: من به انتظار دیدار تو زندگی میکنم، اما نگرانم که دوری تو مرا به شدت دچار رنج و عذاب کند.
هوش مصنوعی: عقل به من میگفت که فلانی کجا رفته است؟ افسوس! به او پاسخ دادم: من عاشق هستم و در جمع سرمستان قرار دارم.
هوش مصنوعی: عشق میگفت: من هیچکس را نمیشناسم، گاهی مثل طوفان و گاهی مثل ابر و باران هستم.
هوش مصنوعی: چرا در مورد عشق صحبت میکنی و آن را کار نادرستی میدانی؟ با من این داستان را نگویید، زیرا من دیوانهام و نمیتوانم آن را درک کنم.
هوش مصنوعی: عشق به قاسم گفت: کجا در حال گشت و گذار هستی؟ قاسم پاسخ داد: مشغول جستجوی خودم و حقیقت وجود انسانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم
آتشین آب و گلین رطل کند درمانم
دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا
گر دهد جام زرم دست بر او افشانم
منم از گل به گلین رطل خورم گلگون می
[...]
آن نه روی است که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
همه بینند نه این صنع که من میبینم
همه خوانند نه این نقش که من میخوانم
آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست
[...]
جان برای تو که هم دردی و هم درمانم
سر فدای تو که هم جانی و هم جانانم
با تو چون قامت تو از دگران آزادم
بی تو چون وصل تو از بی نظران پنهانم
لوح سودای تو چون باد ز سر می گیرم
[...]
ناتوانم به غم عشق تو و نتوانم
که کنم ترک غم عشق تو تا بتوانم
تا به کی ز آتش عشق تو جهانی سوزد
کز غم هجر تو جانا به لب آمد جانم
تو طبیب دل پردرد من خسته دلی
[...]
فقر میگفت که: من خسرو جاویدانم
شاه میگفت که: من سایهٔ آن سلطانم
فقر می گفت: بهر حال منم شمس منیر
شاه میگفت: من اینجا قمری پنهانم
فقر میگفت که: بسیار تکبر مپسند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.