گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

من ز سودای تو سرگشته و سرگردانم

گه بپهلو روم و گاه بسر غلتانم

گر کنی بر من بیدل نظری از سر لطف

مکنت هر دو جهان را بجوی نستانم

من بامید وصال تو حیاتی دارم

ترسم از جور فراق تو بجان در مانم

عقل می گفت: فلانی بکجا رفت؟ دریغ!

گفتمش: عاشقم و در صف سرمستانم

عشق می گفت: بکونین مرا کس نشناخت

گاه توفان و گهی ابر و گهی بارانم

چند گویی سخن عشق حرامست، حرام؟

با من این قصه مگویید، که من دیوانم

عشق می گفت بقاسم که: کجا می گردی؟

گفت: در دایره نایره انسانم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode