گنجور

 
قاسم انوار

متمادی شدست یوم فراق

«کیف احوال؟ ایها العشاق »

درد ما را مگر دوایی نیست؟

که تو بس فارغی و ما مشتاق!

دل ریشم ز دوست مرهم یافت

مدعی ریش می کند ز نفاق

عاشقان در وصال مستغرق

بهوس نی، ولی باستحقاق

لذت عشق را نمی دانی

که نداری بهیچ گونه مذاق

خیز، چون شب گذشت و روز آمد

نور توحید می کند اشراق

قاسمی، سر عشق می طلبی؟

در دل خود طلب، نه در اوراق