متمادی شدست یوم فراق
«کیف احوال؟ ایها العشاق »
درد ما را مگر دوایی نیست؟
که تو بس فارغی و ما مشتاق!
دل ریشم ز دوست مرهم یافت
مدعی ریش می کند ز نفاق
عاشقان در وصال مستغرق
بهوس نی، ولی باستحقاق
لذت عشق را نمی دانی
که نداری بهیچ گونه مذاق
خیز، چون شب گذشت و روز آمد
نور توحید می کند اشراق
قاسمی، سر عشق می طلبی؟
در دل خود طلب، نه در اوراق